جدول جو
جدول جو

معنی صف آرائی - جستجوی لغت در جدول جو

صف آرائی
(صَ)
عمل صف آرا. رجوع به صف آرا و صف آرای شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

صف آراینده. مرتب کننده صف. آرایندۀ صف. آنکه در شجاعت زیب و زیور صف باشد: به تیر قهر یلان صف آرای و گرز گران سنگ گردان قلعه گشای... (حبیب السیر جزء سیم از ج سوم ص 123)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دلارائی. دل آرایی. دل آرا بودن. سبب شادی و نشاط شخص بودن. رجوع به دل آرایی شود، حالت دل آرا داشتن. دلبری
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آرایندۀ صف. مرتب سازندۀ صف. آنکه صف لشکر یا سرباز یا صفوف دیگر را مرتب می کند. و رجوع به صف آرائی و صف آرائی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منسوب به صفراء. زردآبی:
و آن روغن را به آماس صفرائی اندر مالند. (نوروزنامه).
کلکت طبیب انس و جان تریاک اکبر در زبان
صفرائیی لیک از دهان قی کرده سودا ریخته.
خاقانی.
بست چون زردگل برعنائی
کهربا بر نگین صفرائی.
نظامی.
رجوع به صفراء شود
لغت نامه دهخدا
(خَ جَ بَ فَ سَ زَ دَ)
مرتب کردن صف. آراستن صف. حزحزه. و در تداول امروز مجازاً بمعنی تهدید کردن کسی را به عملی بکار می رود: برای من صف آرائی می کند
لغت نامه دهخدا
تشکیل صف سربازان برای مبارزه، دسته بندی: صف آرایی وکلای موافق و مخالف دولت در مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف آرایی
تصویر صف آرایی
تشکیل صف سربازان برای مبارزه، دسته بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صف آرا
تصویر صف آرا
((ی))
کسی که صف سربازان را آرایش دهد
فرهنگ فارسی معین
رویارویی، صف بندی، مقابله، دسته بندی، گروه بندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد